مينديش که نميتوانی بينديش که ميتوانی

یادم باشد برای کسی که روزی خواهد آمد بگویم این روزها حالم چگونه بود و نبود یادم باشد برایش بگویم که ... ادامه مطلب

نشد... نتونستم... قصه بازم تکرارشد!!! همون کابوس تلخ سالهای پیش... ازماست که برماست!!! چرا خدای من ؟ چرا این اتفاقا واسه من افتاد؟ شاید اونطور ... ادامه مطلب

ای خدای مهربون... با گریه ای من روبه دنیا آوردی... با گریه ای هم از دنیا می بری... پس در این میون به ... ادامه مطلب

تاریخ تولد یه بهانس تا فراموش نکنم اومدنم رو......... ادامه مطلب

نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که                                                                                       زندگی را باید با لذت خوردکه ضربه ... ادامه مطلب

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمیاین پیراهن بنفشاین همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،این چند حَبه‌ی قند در کُنج ... ادامه مطلب

هنوز هیــچ علاجی برای تنهایی دست هایمان نیافته ایــم ! چرا که یک عمر در مدرسه یادمان دادند که جا های خالی را ... ادامه مطلب

من , جائی در دوردست شب گم شده ام اگر به جستجوی ام برخواسته ای این بار با خورشید بیا مبادا که در ... ادامه مطلب

من هستم... زنده ام... نفس می کشم...هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنمتنها گوشه ای ساعت ها بنشینم ... ادامه مطلب

و 40 روز سجاده درد گسترانیدم ... 40 روز تمنا کردم که خدایا غم این خواب به پایان آید دریغا که ... ادامه مطلب